اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

مصيبت ام البنين(س) مادر حضرت عباس(س)

الله

مصيبت ام البنين(س) مادر حضرت عباس(س)

امام صادق عليه السلام فرمود:«رحم الله عمى العباس لقد اثر و ابلى بلاء حسنا... » (1) خدارحمت كند عموى ما عباس را،عجب نيكو امتحان داد،ايثار كرد و حداكثر آزمايش را انجام داد.براى عموى ما عباس مقامى در نزد خداوند است كه تمام شهيدان غبطه مقام او را مى‏‌برند.)اينقدر جوانمردى،اينقدر خلوص نيت،اينقدر فداكارى! ما تنها از ناحيه پيكر عمل نگاه مى‌‏كنيم،به روح عمل نگاه نمى‌‏كنيم تا ببينيم چقدر اهميت دارد.

امام صادق عليه السلام فرمود:«رحم الله عمى العباس لقد اثر و ابلى بلاء حسنا... » (1) خدارحمت كند عموى ما عباس را،عجب نيكو امتحان داد،ايثار كرد و حداكثر آزمايش را انجام داد.براى عموى ما عباس مقامى در نزد خداوند است كه تمام شهيدان غبطه مقام او را مى‏‌برند.)اينقدر جوانمردى،اينقدر خلوص نيت،اينقدر فداكارى! ما تنها از ناحيه پيكر عمل نگاه مى‌‏كنيم،به روح عمل نگاه نمى‌‏كنيم تا ببينيم چقدر اهميت دارد.

شب عاشوراست.عباس در خدمت ابا عبد الله عليه السلام نشسته است.در همان وقت‏يكى از سران دشمن مى‌‏آيد،فرياد مى‌‏زند:عباس بن على و برادرانش را بگوييد بيايند. عباس م‌ى‏شنود ولى مثل اينكه ابدا نشنيده است،اعتنا نمى‌‏كند.آنچنان در حضور حسين بن على مؤدب است كه آقا به او فرمود:جوابش را بده هر چند فاسق است.مى‌‏آيد مى‌‏بيند شمر بن ذى الجوشن است.شمر روى يك علاقه خويشاوندى دور كه از طرف مادر عباس دارد و هر دو از يك قبيله‌‏اند،وقتى كه از كوفه آمده است‏ به خيال خودش امان نامه‏‌اى براى ابا الفضل و برادران مادرى او آورده است.به خيال خودش خدمتى كرده است.تا حرف خودش را گفت،عباس عليه السلام پرخاش مردانه‏‌اى به او كرد،فرمود:خدا تو را و آن كسى كه اين امان نامه را به دست تو داده است لعنت كند.تو مرا چه شناخته‌‏اى؟ درباره من چه فكر كرده‌‏اى؟تو خيال كرده‏اى من آدمى هستم كه براى حفظ جان خودم، امامم،برادرم حسين بن على عليه السلام را اينجا بگذارم و بيايم دنبال تو؟آن دامنى كه ما در آن بزرگ شده‏‌ايم و آن پستانى كه از آن شير خورده‏ايم،اين طور ما را تربيت نكرده است.

جناب ام البنين،همسر على عليه السلام،چهار پسر از على دارد.مورخين نوشته‏‌اند على عليه السلام مخصوصا به برادرش عقيل توصيه مى‏‌كند كه زنى براى من انتخاب كن كه‏«ولدتها الفحولة‏» از شجاعان زاده شده باشد،از شجاعان ارث برده باشد«لتلد لى ولدا شجاعا»مى‏‌خواهم از او فرزند شجاع به دنيا بيايد.(البته در متن تاريخ ندارد كه على عليه السلام گفته باشد هدف و منظور من چيست،اما آنها كه به روشن بينى على معترف و مؤمن‏‌اند مى‌‏گويند على آن آخر كار را پيش بينى مى‏‌كرد.) عقيل،ام البنين را انتخاب مى‌‏كند.به آقا عرض مى‌‏كند كه اين زن از نوع همان زنى است كه تو مى‌‏خواهى.چهار پسر كه ارشدشان وجود مقدس ابا الفضل العباس است،از اين زن به دنيا مى‌‏آيند،هر چهار پسر در كربلا در ركاب ابا عبد الله حركت مى‌‏كنند و شهيد مى‌‏شوند.وقتى كه نوبت‏ بنى هاشم رسيد،ابا الفضل كه برادر ارشد بود به برادرانش گفت:برادرانم!من دلم مى‌‏خواهد شما قبل از من به ميدان برويد،چون م‌ى‏خواهم اجر شهادت برادر را ادراك كرده باشم.گفتند:هر چه تو امر كنى.هر سه نفر شهيد شدند،بعد ابا الفضل قيام كرد.اين زن بزرگوار(ام البنين)كه تا آن وقت زنده بود ولى در كربلا نبود،شهادت چهار پسر رشيد خود را درك كرد و در سوگ آنها نشست.در مدينه برايش خبر آمد كه چهار پسر تو در خدمت ‏حسين بن على عليه السلام شهيد شدند.براى اين پسرها ندبه و گريه مى‌‏كرد.گاهى سر راه عراق و گاهى در بقيع مى‌‏نشست و ندبه‏‌هاى جانسوزى مى‌‏كرد.زنها هم دور او جمع مى‏‌شدند.مروان حكم كه حاكم مدينه بود،با آن‌همه دشمنى و قساوت گاهى به آنجا مى‌‏آمد و مى‏‌ايستاد و مى‌‏گريست.از جمله ندبه‏‌هايش اين است:

لا تدعونى ويك ام البنين

تذكرينى بليوث العرين

كانت‏بنون لى ادعى بهم

و اليوم اصبحت و لا من بنين

اى زنان!من از شما يك تقاضا دارم و آن اين است كه بعد از اين مرا با لقب ام البنين نخوانيد(چون ام البنين يعنى مادر پسران،مادر شير پسران)،ديگر مرا به اين اسم نخوانيد.وقتى شما مرا به اين اسم مى‌‏خوانيد،به ياد فرزندان شجاعم مى‌‏افتم و دلم آتش مى‌‏گيرد.زمانى من ام البنين بودم ولى اكنون ام البنين و مادر پسران نيستم.

مرثيه‏اى دارد راجع به خصوص ابا الفضل العباس:

يا من راى العباس كر على جماهير النقد

و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد

انبئت ان ابنى اصيب براسه مقطوع يد

ويلى على شبلى امال براسه ضرب العمد

لو كان سيفك فى يديك لما دنى منه احد

مى‌‏گويد:اى چشمى كه در كربلا بودى و آن منظره‏اى كه عباس من،شير بچه من،حمله مى‏‌كرد مى‌‏ديدى و ديده‌‏ا‌‌ى!اى مردمى كه آنجا حاضر بوده‌‏ايد!براى من داستانى نقل كرده‏‌اند، نمى‌‏دانم اين داستان راست است‏‌يا نه.يك خبر خيلى جانگداز به من داده‌‏اند، نمى‌‏دانم راست است‌‏يا نه.به من گفته‏‌اند كه اولا دست‌هاى پسرت بريده شد،بعد در حالى كه فرزند تو دست در بدن نداشت‏‌يك مرد لعين ناكس آمد و عمودى آهنين بر فرق او زد. واى بر من كه مى‏‌گويند بر سر شير بچه‏‌ام عمود آهنين فرود آمد.بعد مى‌‏گويد:عباس جانم!فرزند عزيزم!من خودم مى‌‏دانم كه اگر دست در بدن داشتى هيچ كس جرات نزديك شدن به تو را نمى‌‏كرد.

لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.


پى‌‏نوشت:
1) ابصار العين،ص‏26.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ برچسب:, ] [ ] [ منتظران آقا ] [ ]
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه